١٠

ساخت وبلاگ

من و سپيده دلمون نميخواد از هم جدا شيم اما خانواده ى سپيده موافق من نيستن برا همين تصميم گرفتن براى هميشه از من دورش كنن ماه ديگه سپيده براى هميشه از ايران خارج ميشه و من تنها ميشم ! شوكه شدم و نميدونم چيكار كنم مث ديوونه ها تو خيابون قدم ميزنم رفتم خونه و چند بار پشت هم خونه شون زنگ زدم هر بار داداش كوچيكه گوشى رو برداشت و با اصرا و التماس هم گوشى رو بهش نداد ، همونى كه اين اواخر خودش بعضى وقتا شماره ى منو برا سپيده ميگرفت ، ناچار شدم زنگ بزنم به مغازه ى امير شماره شو گرفتم البته با دادو بيداد و كمى گريه و خواهش ! امير گوشى رو برداشت براى اولين باره كه صداى همو ميشنويم خودم رو معرفى كردم و شناخت ، خواهش كردم التماس كردم كه نذاره سپيده بره . ميگه بابا تصميمش رو گرفته و ميخواد سپيده رو بفرسته پيش عمه اش ، كاراش رو هم انجام داده بهش گفتم به من ياد ندادن كه برا بدست آوردن چيزى التماس كنم من بايد تلاش كنم اما شما اين فرصت رو به من نميديد . اين كمال بى انصافيه هم منو از ديدنش محروم ميكنيد هم خودتون رو ،
قطع كردم شب دوباره زنگ زدم خونه شون اينبار با پدر حرف زدم و خواهش كردم كه سپيده رو نفرسته ، فك ميكنم تو دلش داره بهم ميخنده چون خيلى منو جدى نميگيره .
زندگى به مرز ديوانگى منو رسونده آخه چرا؟ شايد هيچوقت موضوع رو به اين وسعت نديده بودم و دوستى هاى معمولى رو هر بار ميتونستم قطع كنم با دوباره شروع كنم اما اينبار درگير ماجراى عجيبى شده بودم ، سپيده بعد از چند روز از شرايط سخت بيرون اومد و تونست تماس بگيره و از ميزان عشقش گفت و همچنين قدرت كمى كه براى تغيير وضعيت داره ! اين وسط موفقيتى هم در دانشگاه نصيبم نشد و كارم سخت و سختر شده ، ديگه نميدونم چيكار كنم عاشقى پدر منو داره در مياره زورم به هيچكس نميرسه نميتونم از اين وضعيت اسفناك خارج شم ، شايد به همين ميزان سپيده هم درگيره چون هر وقت فرصت كنه زنگ ميزنه بعضى وقتا فقط ميگه الو كه من صداش رو بشنوم ، خيلى بغض دارم دلم ميخواست يه جاى خلوت گريه كنم گاهى حس ميكنم دارم خفه ميشم

نوشته شده در جمعه شانزدهم تیر ۱۳۹۶ساعت 17:33 توسط همنفس|

هم نفس...
ما را در سایت هم نفس دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : sazedel1o بازدید : 94 تاريخ : جمعه 27 مرداد 1396 ساعت: 12:40