همان جا را عشقست

از يك جايى به بعد يك تبيعدى را ميمانى ! وقتى آنقدر كه خودت نباشى و صبحها را بشمرى يكشنبه ها را تا ديروقت بخوابى و دوشنبه ها را بى هيچ لذتى باز آغاز يك شمارش بدانى ، يعنى دور باطل ميزنى !
زندگى اروپايى يعنى همين ، نه كسى برايت هيجان مى آفريند نه خود توان تغيير دارى ، در واقع بدون اينكه حواست باشد درگير يك بازى هستى يا بهتر بگويم بازيت داده اند ! تو كار ميكنى و آنقدر كه بپوشى و بخورى و ماليات ميدهى و آنطرف تر ، جهان كيف ميكند و برايت مرحبا با شصت دست راستش ميفرستد ! براى خيلى ها اين جاده بى بازگشت شده . آرزوى برگشتن به آنجا كه احساست را با نگاه ميفهمند و با ف به فرحزاد ميروند ، آرزوى هفتگى است به تيراژ هر هفته عصر شنبه ها ! اما افسوس كه كمتر روى بازگشت داريم و ميمانيم و ميمانيم تا از ما چيزى نماند ،
چمدانت را باز كن ، دوباره نگاه كن همان ديوار همان در همان پنجره را دوباره نگاه كن جورى كه اولين بار است ميبينى شان، به مادرت به پدرت جورى سلام كن كه انگار از سفرى دور آمده ايى ! يكبار ديگر شروع كن از همان خيابان گذر كن همان هوا را همان مردم را قدر بدان ، قدم بزن بخند گاهى اشك بريز ، حتى خودت را بغل كن !
همان كن كه ما در آرزويش هستيم ،
اينجا خبرى نيست جز يك دور باطل !